قصه ی پریا از احمد شاملو گردن و ساقش ببینین! باد دماغش ببینین! امشب تو شهر چراغونه خونه دیبا داغونه مردم ده مهمون مان با دامب و دومب به شهر میان داریه و دمبک می زنن می رقصن و می رقصونن غنچه خندون می ریزن نقل بیابون می ریزن های می کشن هوی می کشن: " - شهر جای ما شد! عید مردماس، دیب گله داره دنیا مال ماس، دیب گله داره سفیدی پادشاس، دیب گله داره سیاهی رو سیاس، دیب گله داره " ... *** پریا! دیگه توک روز شیکسه درای قلعه بسّه اگه تا زوده بلن شین سوار اسب من شین می رسیم به شهر مردم، ببینین: صداش میاد جینگ و جینگ ریختن زنجیر برده هاش میاد. آره ! زنجیرای گرون، حلقه به حلقه، لابه لا می ریزد ز دست و پا. پوسیده ن، پاره می شن دیبا بیچاره میشن: سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار می بینن سر به صحرا بذارن، کویر و نمک زار می بینن عوضش تو شهر ما... [ آخ ! نمی دونین پریا!] در برجا وا می شن، برده دارا رسوا می شن غلوما آزاد می شن، ویرونه ها آباد می شن هر کی که غصه داره غمشو زمین میذاره. قالی می شن حصیرا آزاد می شن اسیرا. اسیرا کینه دارن داس شونو ور میدارن سیل می شن: شرشرشر ! آتیش می شن : گرگرگر! تو قلب شب که بد گله آتیش بازی چه خوشگله! آتیش! آتیش! - چه خوبه! حالام تنگ غروبه چیزی به شب نمونده به سوز تب نمونده، به جستن و واجستن تو حوض نقره جستن الان غلاما وایسادن که مشعلا رو وردارن بزنن به جون شب، ظلمتو داغونش کنن عمو زنجیر بافو پالون بزنن وارد میدونش کنن به جائی که شنگولش کنن سکه یه پولش کنن: دست همو بچسبن دور یاور برقصن " حمومک مورچه داره، بشین و پاشو " در بیارن " قفل و صندوقچه داره، بشین و پاشو " در بیارن پریا! بسه دیگه های های تون گریه تاون، وای وای تون! " ... پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می کردن پریا مث ابرای باهار گریه می کردن پریا ... *** " - پریای خط خطی، ل*خ*ت ، عریون پاپتی! شبای چله کوچیک که زیر کرسی، چیک و چیک تخمه میشکستیم و بارون می اومد صداش تو ناودون می اومد بی بی جون قصه می گف حرفای سر بسه می گف قصه سبز پری زرد پری قصه سنگ صبور، بز روی بون قصه دختر شاه پریون، - شما ئین اون پریا! اومدین دنیای ما حالا هی حرص می خورین، جوش می خورین، غصه خاموش می خورین که دنیامون خال خالیه، غصه و رنج خالیه؟ دنیای ما قصه نبود پیغوم سر بسته نبود. دنیای ما عیونه هر کی می خواد بدونه: دنیای ما خار داره بیابوناش مار داره هر کی باهاش کار داره دلش خبردار داره! دنیای ما بزرگه پر از شغال و گرگه! دنیای ما - هی هی هی ! عقب آتیش - لی لی لی ! آتیش می خوای بالا ترک تا کف پات ترک ترک ... دنیای ما همینه بخوای نخواهی اینه! خوب، پریای قصه! مرغای پر شیکسه! آبتون نبود، دونتون نبود، چائی و قلیون تون نبود؟ کی بتون گفت که بیاین دنیای ما، دنیای واویلای ما قلعه قصه تونو ول بکنین، کارتونو مشکل بکنین؟ " پریا هیچی نگفتن، زار و زار گریه می کردن پریا مث ابرای باهار گریه می کردن پریا. *** دس زدم به شونه شون که کنم روونه شون - پریا جیغ زدن، ویغ زدن، جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن پائین اومدن پود شدن، پیر شدن گریه شدن، جوون شدن خنده شدن، خان شدن بنده شدن، خروس سر کنده شدن، میوه شدن هسه شدن، انار سر بسّه شدن، امید شدن یاس شدن، ستاره نحس شدن ... وقتی دیدن ستاره به من اثر نداره: می بینم و حاشا می کنم، بازی رو تماشا می کنم هاج و واج و منگ نمی شم، از جادو سنگ نمی شم - یکیش تنگ شراب شد یکیش دریای آب شد یکیش کوه شد و زق زد تو آسمون تتق زد ... شرابه رو سر کشیدم پاشنه رو ور کشیدم زدم به دریا تر شدم، از آن ورش به در شدم دویدم و دویدم بالای کوه رسیدم اون ور کوه ساز می زدن، همپای آواز می زدن: " - دلنگ دلنگ، شاد شدیم از ستم آزاد شدیم خورشید خانم آفتاب کرد کلی برنج تو آب کرد. خورشید خانوم! بفرمائین! از اون بالا بیاین پائین ما ظلمو نفله کردیم آزادی رو قبله کردیم از وقتی خلق پا شد زندگی مال ما شد. از شادی سیر نمی شیم دیگه اسیر نمی شیم ها جستیم و واجستیم تو حوض نقره جستیم سیب طلا رو چیدیم به خونه مون رسیدیم ... " *** بالا رفتیم دوغ بود قصه بی بیم دروغ بود، پائین اومدیم ماست بود قصه ما راست بود: قصه ما به سر رسید کلاغه به خونه ش نرسید، از : احمد شاملو
اشعار احمد شاملو
بی آن که دیده بیند،
در باغ ...
احساس می توان کرد
در طرحِ پیچ پیچُِ مخالف سرایِ باد ؛
یأسِ موقرانه یِ برگی که
بی شتاب ؛
بر خاک می نشیند.
@nabtarinha
بر شیشه هایِ پنجره
آشوبِ شب نم است.
ره بر نگاه نیست
تا با درون درآئی و در خویش بنگری.
با آفتاب و آتش
دیگر
گرمی و نور نیست،
تا هیمه خاکِ سرد بکاوی
در
رؤیایِ اخگری.
این
فصلِ دیگری ست
که سرمای اش
از درون
درکِ صریحِ زیبائی را
پیچیده می کند.
یادش به خیر پائیز
با آن
توفانِ رنگ و رنگ
که بر پا
در دیده می کند!
هم بر قرارِ منقلِ اَرزیزِ آفتاب،
خاموش نیست کوره
چو دی سال:
خاموش
خود
من ام!
مطلب از این قرار است :
چیزی فسرده است و نمی سوزد
امسال
در سینه
در تن ام!
" احمد شاملو " :: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار احمد شاملو , ,
احمد شاملو / بدان خاطر که کسی به عشق ما نسوخت
ما در ظلمتایم
بدان خاطر که کسی به عشق ما نسوخت
ما تنهاییم
چرا که هرگز کسی ما را به جانب خود نخواند
عشقهای معصوم ، بیکار و بی انگیزهاند
و دوست داشتن
از سفرهای دراز تهیدست باز میگردد
دیگر
امید درودی نیست
امید نوازشی نیست
احمد شاملو
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار احمد شاملو , ,
احمد شاملو / دیریست عابری نگذشته ست ازین کنار
دیریست عابری نگذشته ست ازین کنار
کز شمع او بتابد نوری ز روزن ام .
فکرم به جست و جوی سحر راه می کشد
اما سحر کجا!
در خلوتی که هست؛
نه شاخه ای زجنبش مرغی خورد تکان
نه باد روی بام و دری آه می کشد.
حتی نمی کند سگی از دور شیونی
حتی نمی کند خسی از باد جنبشی
غول سکوت می گزدم با فغان خویش
ومن درانتظار
که خواند خروس صبح!
کشتی به شن نشسته به دریای شب مرا
وز بندر نجات
چراغ امید صبح
سوسو نمی زند.
احمد شاملو :: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار احمد شاملو , ,
زیباترین حرف / احمد شاملو
زیباترین حرفت را بگو
شکنجه ی پنهان ِ سکوت ات را آشکاره کن
و هراس مدار از آنکه بگویند
ترانه یی بی هوده می خوانید . ــ
چرا که ترانه ی ما
ترانه ی بی هوده گی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیست .
حتی بگذار آفتاب نیز بر نیاید
به خاطر ِ فردای ما اگر
بر ماش منتی ست ؛
چرا که عشق
خود فرداست
خود همیشه است .
"احمد شاملو" :: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار احمد شاملو , ,
جادوی لبخند ... احمد شاملو
زنده یاد احمد شاملو
شما که زیبائید تا مردان
زیبایی را بستایند
و هر مردی که به راهی می شتابد
جادویی لبخندی از شماست
و هر مرد در آزادگی خویش
به زنجیر زرین عشقی ست پای بست
عشق تان را به ما دهید
شما که عشق تان زندگی ست!
و خشم تان را به دشمنان ما
شما که خشم تان مرگ است.
از احمد شاملو :: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار احمد شاملو , ,
از اشعار احمد شاملو
چه بی تابانه می خواهمات ای درویات آزمون تلخ زنده به گوری !
چه بی تابانه تو را طلب می کنم!
بر پشت سمندی
گویی
نو زین
که قرارش نیست.
و فاصله
تجربهیی بیهوده است.
بوی پیرهنات
این جا
و اکنون. ــ
کوه ها در فاصله
سردند.
دست در کوچه و بستر
حضور مـأنوس دست تو را می جوید
و به راه اندیشیدن
یأس را
رَج می زند.
بی نجوای انگشتان ات
فقط. ــ
و جهان از هر سلامی خالی ست.
از : احمد شاملو :: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار احمد شاملو , ,
سرود ششم احمد شاملو
شگفتا
که نبودیم
عشقِ ما
در ما
حضورِمان داد.
پیوندیم اکنون
آشنا
چون خنده با لب و اشک با چشم
واقعهی نخستین دمِ ماضی.
□
غریویم و غوغا
اکنون،
نه کلامی به مثابهِ مصداقی
که صوتی به نشانهی رازی.
□
هزار معبد به یکی شهر...
بشنو:
گو یکی باشد معبد به همه دهر
تا من آنجا برم نماز
که تو باشی.
چندان دخیل مبند که بخشکانیام از شرمِ ناتوانی خویش:
درختِ معجزه نیستم
تنها یکی درختم
نوجی در آبکندی،
و جز اینم هنری نیست
که آشیانِ تو باشم،
تختت و
تابوتت.
□
یادگاریم و خاطره اکنون. ــ
دو پرنده
یادمانِ پروازی
و گلویی خاموش
یادمانِ آوازی.
از : احمد شاملو :: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار احمد شاملو , ,
شعری قشنگ از احمد شاملو
بودن
یا نبودن ...
بحث در این نیست
وسوسه این است .
شراب ِ زهر آلوده به جام و
شمشیر ِ به زهر آب دید
در کف ِ دشمن . ــ
همه چیزی
از پیش
روشن است و حساب شده
و پرده
در لحظه ی معلوم
فرو خواهد افتاد .... :: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار احمد شاملو , ,
شعر عشق از احمد شاملو :
زیباترین حرفت را بگو
شکنجه ی پنهان ِ سکوت ات را آشکاره کن
و هراس مدار از آنکه بگویند
ترانه یی بی هوده می خوانید . ــ
چرا که ترانه ی ما
ترانه ی بی هوده گی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیست .
حتی بگذار آفتاب نیز بر نیاید
به خاطر ِ فردای ما اگر
بر ماش منتی ست ؛
چرا که عشق
خود فرداست
خود همیشه است .
از : احمد شاملو :: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار احمد شاملو , ,
برای چه زیباست شب
احمد شاملو
اگر که بیهده زیباست شب
برای چه زیباست
شب
برای که زیباست ؟ ــ
شب و
رود ِ بی انحنای ستاره گان
که سرد می گذرد .
و سوگواران ِ دراز گیسو
بر دو جانب ِ رود
یاد آورد ِ کدام خاطره را
با قصیده ی نفس گیر ِ غوکان
تعزیتی می کنند
به هنگامی که هر سپیده
به صدای هم آواز ِ دوازده گلوله
سوراخ
می شود ؟
اگر که بیهده زیباست شب
برای که زیباست شب
برای چه زیباست ؟
شعر از : احمد شاملو :: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار احمد شاملو , ,
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ چی نبود .
احمد شاملو :
یکی بود یکی نبود.
جز خدا هیچچی نبود
زیر ِ این تاق ِ کبود،
نه ستاره
نه سرود.
عموصحرا، تُپُلی
با دو تا لُپ ِ گُلی
پا و دستش کوچولو
ریش و روحش دوقلو
چپقش خالی و سرد
دلکش دریای ِ درد،
دَر ِ باغو بسّه بود
دَم ِ باغ نشسّه بود:
«ــ عموصحرا! پسرات کو؟»
«ــ لب ِ دریان پسرام.
دخترای ِ ننهدریارو خاطرخوان پسرام.
طفلیا، تنگ ِ غلاغپر، پا کـِشون
خسته و مرده، میان
از سر ِ مزرعهشون.
تن ِشون خسّهی ِ کار
دل ِشون مُردهی ِ زار
دسّاشون پینه تَرَک
لباساشون نمدک
پاهاشون لُخت و پتی
کجکلاشون نمدی،
میشینن با دل ِ تنگ
لب ِ دریا سر ِ سنگ.
طفلیا شب تا سحر گریهکنون
خوابو از چشم ِ بهدردوختهشون پس میرونن
توی ِ دریای ِ نمور
میریزن اشکای ِ شور
میخونن ــ آخ که چه دلدوز و چه دلسوز میخونن! ــ:
«ــ دخترای ِ ننهدریا! کومهمون سرد و سیاس
چش ِ امید ِمون اول به خدا، بعد به شماس.
کورهها سرد شدن
سبزهها زرد شدن
خندهها درد شدن.
:: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار احمد شاملو , ,
اگر تنها بتوان گریست
زنده یاد احمد شاملو :
اکنون زمان گریستن است ،
اگر تنها بتوان گریست
یابه رازداری دامان تو اعتمادی اگر بتوان داشت
با این همه به زندان من بیا
که تنها دریچه اش به حیاط دیوانه خانه می گشاید . :: موضوعات مرتبط:
اشعار ,
اشعار احمد شاملو , ,
صفحه قبل 1 صفحه بعد
درباره ما
" />
علاقمندیها:
برنامه نویسی کامپیوتر، مطالعه اخبار
موسیقی، سفر، مطالعه مقالات تخصصی، مطالعه وبلاگها و ...
با مرورگر فایرفاکس یا گوگل کروم برای بهتر باز شدن وبلاگ استفاده کنید:)
اين سايت حاصل تلاش شبانه روزي سيد محمد جواد حسيني ميباشد که بدون وابستگي مادي و معنوي به هيچ سازمان و نهاد و حزب و گروه سياسي فعاليت خود را ابتدا بر اساس قانون الهي و سپس قانون اساسي ايران بنا نهاده است. کليه هزينههاي اين سايت با هزينه شخصي پرداخت ميشود که اميدوارم از اين پس از طريق فروشگاه سايت و تبليغات تامين شود و همواره سعي ميکنم تا مطالب آموزشي جديد و خواندني را براي شما به ارمغان بياورم.
بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 14
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 826
بازدید کل : 4844
تعداد مطالب : 5367
تعداد نظرات : 20
تعداد آنلاین : 1 تماس با من تلگرام تماس با من در اینستاگرام